دسـتــــ بـــــ ِ سـر مـے کنمـــــ ثـانـیــه ـها را ؛
دلـمـــــــــــ ـــــــ ـــ ..یـکــــ اتـفــاق ِ نـاخـوانـده
مـے خـواهــد ........................ ...
قلب عزیز لطفا خفه شو و در همه کارها “دخالت” نکن !
همان کـه خون “پمپاژ”
کنی کافیست
اگر هم “خسته” شدی اجباری نیسـت به کار
وقتی چشمانم را روی هم میگذارم ، خواب مرا نمیبرد ، تو را می آورد ، از میان
فرسنگها فاصله !
سهم “من” از “تو” عشق نیست ، ذوق نیست ، اشتیاق نیست،
همان دلتنگی بی پایانی ست که روزها دیوانه ام می کند
از ایــــن امد و رفت های تکـــــراری دلـــــم گرفته!
یا نیـــــــــــــــا…
یا نــــــــــــــرو…!
می پسـندم پاییـز را
که معافـم می کنـد
از پنـهان کردن
دردی که در صـدایم می پیچـد ُ
اشکی که در نگاهم می چرخـد
آخر همه مـی داننـد
سـرما خورده ام . . . !
تنهــایـم ...
اما دلتنگ آغــوشی نیستــم...
خستــه ام ...
ولـی به تکیـه گـاه نمـی اندیشــم...
چشــم هـایـم تـر هستنــد و قــرمــز...
ولــی رازی نـدارم...
چــون مدتهــاست دیگــر کسی را "خیلــی" دوست ندارم...
فقط خیلـی هـا را دوست دارم