می پسـندم پاییـز را
که معافـم می کنـد
از پنـهان کردن
دردی که در صـدایم می پیچـد ُ
اشکی که در نگاهم می چرخـد
آخر همه مـی داننـد
سـرما خورده ام . . . !
تنهــایـم ...
اما دلتنگ آغــوشی نیستــم...
خستــه ام ...
ولـی به تکیـه گـاه نمـی اندیشــم...
چشــم هـایـم تـر هستنــد و قــرمــز...
ولــی رازی نـدارم...
چــون مدتهــاست دیگــر کسی را "خیلــی" دوست ندارم...
فقط خیلـی هـا را دوست دارم
خدا ما رو برای هم نمی خواست / فقط می خواست همو فهمیده باشیم
بدونیم نیمه ما ، مال ما نیست / فقط خواست نیمه مون و دیده باشیم
تموم لحظه های این تب تلخ / خدا از حسرت ما با خبر بود
خودش ما رو برای هم نمی خواست / خودت دیدی دعامون بی اثر بود . . .